آه خدايا...
غم دارد تنهاييم را به رخم ميكشد و بي تفاوت به تمام دردهايش
به روزگار من ميخندد
روزي بهت گفتم گمم نكن در گوشه اي از قلبت آروم ميشينم
بهت گفتم فقط بذار اونجا بمونم گفتي باشه چن روز بعد
گفتي دوسم داري و دنيارو بهم دادي و نديده عاشقت شدم
دل بهت بستم بهت گفتم هر روز كه ميگذره دارم بيشتر
عاشقت ميشم تو گفتي اميدوارم لياقت عشق و مهربونيتو
داشته باشم يه شب خيلي دلم تنگت بود خيلي گريه كردم
نفسم بالا نميومد آخه من خيلي دوست داشتم خيلي
روز بعدش بعد 2 ساعت چشم انتظاري اومدي و گفتي
يه قولي بهم بده گفتم چيه اول بگو گفتي نه اول قول بده
گفتم باشه بگو گفتي بيا از هم جدا بشيم گفتم چرا؟
گفتي اين دوستيا خوب نيست و هر دوآسيب ميبينيم
گفتم چه آسيبي التماست كردم چون دوست داشتم
اما تو بازم حرف خودتو زدي گفتي بيا دوستانه از هم
جدا شيم اون شب كاش ميمردمو اون حرفو ازت نميشنيدم
كاري نميتونستم بكنم تو تصميمتو گرفته بودي بهت گفتم
تو كه دوسم داشتي چيشد گفتي با من ميموني اما جوابي
نداشتي بدي بازم گفتي آسيب ميبينيم اما ندونستي
بزرگترين آسيبو با رفتنت بهم زدي دارم دق ميكنم
تو رفتي و الان من افسرده شدم
ميدونم اينا همش بهونه بود تو منو دوسم نداشتي
فقط از خدا ميخوام يه روزي عاشق بشي
عاشق كسي كه اون دوست نداشته باشه
و ياد من بيفتي ياد بازي اي كه با احساسم كردي
از عشقش بسوزيو اون اصلا دركت نكنه
مثل كاري كه تو با من كردي نمي دونم ديگه
چي بنويسم حالم خيلي بده خيلي چطوري دلت اومد
با من بازي كني واگذارت كردم به خدا خداحافظ عشقم ...